زمستان 1384 - گل عشق
خانه
:: کل بازدیدها
:: :: بازدید امروز
::
:: موضوعات وبلاگ ::
:: اوقات شرعی ::
:: لینک به
وبلاگ ::
:: دوستان من ::
:: اشتراک در خبرنامه ::
:: موسیقی وبلاگ ::
|
84/12/4 :: 9:26 عصر گلی از شاخه اگر می چینیم برگ برگش نکنیم و به بادش ندهیم لااقل لای کتاب دلمان بگذاریم و شبی چند از آن را بخوانیم و ببوئیم و معطر بشویم شاید از باغچه اندیشه مان گل روید نویسنده : گلزار
84/11/26 :: 9:0 عصر سفر کردم که از یادم بری دیدم نمیشه آخه عشق یه عاشق با ندیدن کم نمیشه نویسنده : گلزار
84/10/24 :: 12:38 صبح کجایی مادر!!! باز هم دیشب خوابش را دیدم , نگاهش می خندید . شوق در دلم جوشید . دریای عشقم طوفانی شد و بی اختیار خود را در آغوشش انداختم . آغوشی که در دوران پاک کودکی گهواره ام بود . گهواره ای از مهر که در هنگام ترنم لالایی عشق بر لبانش، مرا تا دیار رویا پر می داد..... خود را در آغوشش انداختم و صورت مهربانش را غرق بوسه کردم , صورت مهربانی را که آیینه صفا بود . دست بر چهره اش کشیدم . چهره ای که به لطافت نسیم بود . عطر مهر را از وجود همیشه بهارش استشمام کردم و درخت وجودم به شکوفه نشست ...... عزیز مهربانم , جدایی از تو چقدر سخت بود و غم بی تو بودن قلبم را می خراشید . امواج بی تابی سر بر صخره دلم می کوبیدند .... چقدر حرف که در دلم به بند کشیده شده و همرازی نیست تا برایش بگویم ... در زندان تنهایی اسیرم..... اما، ناگهان از خواب پریدم , آیینه رویا در دلم شکست و چهره پر مهرت پر کشید و رفت و من ماندم با کوهی از غم در این برزخ و کابوس هایی که به حقیقت می پیوندند . من ماندم با غمی جان کاه که باز در دلم جوانه خواهد زد. مادر جان هنوز هم دوستت دارم .هنوز هم تو بهترینی شاید خوش به حال اون که دیگه تو قفس نیست و آزاد شده یا شاید خوش به حال ما که هنوز زنده ایم و اسیر قفس ........ نویسنده : گلزار
84/10/23 :: 1:6 عصر دروغ می گفت: دیگری را دوست می داشت. بارها گفتم دوستم داری ؟ گفت: آری تا دیری خاموش بودم. ولی تا چندی بعد از پا افتا دم وگفتم: راست بگو تو را خواهم بخشید. آیا دل به دیگری بستی ؟ گفت: نه! فریاد زدم بگو راستش را هر چه هست تو را خواهم بخشید و از گناهت هر چه سنگین تر باشد در خواهم گذ شت ...... عاقبت با آرزوی فراوان پیش آمد و گفت : مرا ببخش......... دیگری را دوست دارم . گفتم: حالا که سالها ست تو به من دروغ می گفتی این بار هم من به تو دروغ گفتم : تو را هرگز نخواهم بخشید. نویسنده : گلزار
84/10/22 :: 9:32 عصر در تنهاترین لحظات زندگیم.تنهاترین کسم تنهای تنهایم گذاشت. الهی به حق تنهاییت قسم در تنهاترین لحظات زندگیش، تنها کسش تنهایش نــــــــگذارد... نویسنده : گلزار
84/10/14 :: 11:31 عصر اشکامو پاک کنم یا نه دوستم داری یا نداری تکلیف عشقمون چیه عاشقی یا مسافری بگو تو می مونی باهام یا اشک و هدیه می کنی وقت جدایی به چشام جواب اشکامو بده یه جایی دارم تو دلت یا عشق ناقابل من کهنه شده تو خاطرت بگو بگو بهم بگو پیشم می مونی تو هنوز تو رو خدا تنهام نذار تو که دوستم داشتی یه روز با غم عشقت چه کنم بمونم یا بمیرم اشکامو پاک کنم یا نه نویسنده : گلزار
84/10/8 :: 10:20 عصر تقدیم به گل که سزاوار گل است هرگز دلم نمی خواست آخرین نامه نانوشته ام را برای وداع همیشگی از دل بر انگشتانم روان سازم تا یاری اگر وفای دلداری بر غم عشق بگذارد من گناه این خداحافظی را بر سایه های عشق به امانت بگذارم. هرگز دلم نمی خواست بی آنکه جهلی دوباره بر غرور بنشیند عشق را، عشقی که ناخواسته در حریم دل آشیان کرده بود و در سکوت خواستن،چند صباحی ما را پی خیال سیر و تشنة وصال ،به انتظار چنین روز بر باورم تاریک کنم. شاید گناه کرده بودم تا بر آلایش جانم رند خرابات گردم و بر می ناب و شرابی سرد ساغر سینه ام را صبوی چشمان گریان سازم اما نه،انگار هیچ گذشت و هیچ تامل خاطری برای فراراز این قصه عشق کارساز نیست و هیچ شکستنی، دوباره این آب ریخته شده دیدگان را از شکست غرور به خودخواهی ما نخواهد نشاند. دیگر چه افاده که یار بازیگر عشق باشد و دلدار آوازه خوان این ترانه.دیگر چه محبتی که مهری دروغین باشد و در آرزوهای خیال شده، نانوشته. می دانم من دیگر آنی نخواهم بود که وفای عشق ،دولت فردوس این آشنایی را بر حلاوت نیاز مترنم کند . من دیگر معشوقة عاشقی نخواهم بود که بودنم حزن غم او باشد و سکوتم تردید دوست داشتنش. شاید عاشقی گمشده در وفا بوده ام و در نقش و نگار محبت، اما نه تا بدین روز،من در حرمت عشق سینه ایی بودم تا برای اثبات این پاکی دل، کسی بر من خرده نگیرد که عاشقی بر وفا نمی داند و کسی چون من نیست . آری عاشقی غم دارد و تحمل.پس تحمل سکوت بر من مثل نوشیدن شراب کهنه ایی بود تا مست آزمون گردم و فارغ از شکست. خدای من ، شاید زمان آزمون بر آرامش من مثل طوفانی میگذشت که باید می گذشت اما من باید پاس می داشتم این حرمت خواستن را و بر گلهای شکفته احساس، آب زمزم و اشک شوق می دادم که بدانند وفای این عشق ،هرگزدروغ نبود. از همان روز اول که دیدگانم حس آشنایی بر چشمان عشق گشود می دانستم این دوست داشتن چنین سهل نخواهد بود که خود را در آغوش پاکدلان، آب روان بر اشک زلال سازم ،چون خدای مهربان چنان آزمونی بر در حکمت می گشایید که همای رحمت، پر پرواز برآسمان این آشنایی نسوزاند و مرا در قصه های عاشقانه شمع بیقرار نسازد. گرچه خدای مهربانم مرا بر آزمودن سختی این سکوت عاشقانه ،آزمونی سخت نمود تا بدانم اگر گناه من بود چنین غم افزون بر نگارکه باید مجازات شوم ،مجازات بر خود روا داشتم تا با وداع آخرین حرفهای سینه ام، او را با آرزوهای قشنگش بر گونه های خندان، بر لبهای لرزان و بر قلب کوچک و مهربانش تنها گذارم و سالها آرزوی خوشبختی و سعادت بر او طالب گردم .و امروز روزی بود که با گذشتن از آزمونهای الهی دانستم باید برای همیشه خداحافظی کرد وگل را به باغبان مهرش سپرد . حرفهای بسیار برای گفتن دارم که باید گفت اما باید تنها گذاشت حرف های دلی را که از دل برخواسته و رنگ و بوی وداع می دهد . کسی که برای همیشه تنهایت می گذارد.....من (علی) نویسنده : گلزار
|