سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آخرین نامه - گل عشق


خانه
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
86337

:: بازدید امروز ::
14

:: موضوعات وبلاگ ::


:: اوقات شرعی ::

:: لینک به وبلاگ ::

آخرین نامه - گل عشق

:: دوستان من ::


مریم گلشن

:: اشتراک در خبرنامه ::

 

:: موسیقی وبلاگ ::

:: مطالب بایگانی شده ::

پاییز 1385
تابستان 1385
بهار 1385
زمستان 1384
پاییز 1384

84/10/8 :: 10:20 عصر


                              تقدیم به گل که سزاوار گل است

 

هرگز دلم نمی خواست آخرین نامه نانوشته ام را برای وداع همیشگی از دل بر انگشتانم روان سازم تا یاری اگر وفای دلداری بر غم عشق بگذارد من گناه این خداحافظی را بر سایه های عشق به امانت بگذارم. 

هرگز دلم نمی خواست بی آنکه  جهلی دوباره بر غرور بنشیند عشق را، عشقی که ناخواسته در حریم دل آشیان کرده بود و در سکوت خواستن،چند صباحی ما را پی خیال سیر و تشنة وصال ،به انتظار چنین روز بر باورم تاریک کنم. 

شاید گناه کرده بودم تا بر آلایش جانم رند خرابات گردم و بر می ناب و شرابی سرد ساغر سینه ام را  صبوی چشمان گریان سازم اما نه،انگار هیچ گذشت و هیچ تامل خاطری برای فراراز این قصه عشق کارساز نیست و هیچ شکستنی، دوباره این آب ریخته شده دیدگان را از شکست غرور به خودخواهی ما نخواهد نشاند.  

دیگر چه افاده که یار بازیگر عشق باشد و دلدار آوازه خوان این ترانه.دیگر چه محبتی که مهری دروغین باشد و در آرزوهای خیال شده، نانوشته. 

 می دانم من دیگر آنی نخواهم بود که وفای عشق ،دولت فردوس این آشنایی را بر حلاوت نیاز مترنم کند . من دیگر معشوقة عاشقی نخواهم بود که بودنم حزن غم او باشد و سکوتم تردید دوست داشتنش. 

شاید عاشقی گمشده در وفا بوده ام و در نقش و نگار محبت، اما نه تا بدین روز،من در حرمت عشق سینه ایی بودم تا برای اثبات این پاکی دل، کسی بر من خرده نگیرد که عاشقی بر وفا نمی داند و کسی چون من نیست . 

 آری عاشقی غم دارد و تحمل.پس تحمل سکوت بر من مثل نوشیدن شراب کهنه ایی بود تا مست  آزمون گردم و فارغ از شکست. 

خدای من ، شاید زمان آزمون بر آرامش من مثل طوفانی میگذشت که  باید می گذشت اما من باید پاس می داشتم این حرمت خواستن را و بر گلهای شکفته احساس، آب زمزم و اشک شوق می دادم که بدانند وفای این عشق ،هرگزدروغ نبود. 

از همان روز اول که دیدگانم حس آشنایی بر  چشمان عشق گشود می دانستم این دوست داشتن چنین سهل نخواهد بود که خود را در آغوش پاکدلان، آب روان بر اشک زلال سازم ،چون خدای مهربان چنان آزمونی بر در حکمت می گشایید که همای رحمت، پر پرواز برآسمان این آشنایی نسوزاند و مرا در قصه های عاشقانه شمع بیقرار نسازد. 

گرچه خدای مهربانم مرا بر آزمودن سختی این سکوت عاشقانه ،آزمونی سخت نمود تا بدانم اگر گناه من بود چنین غم افزون بر نگارکه باید مجازات شوم ،مجازات بر خود روا داشتم تا با وداع آخرین حرفهای سینه ام، او را با آرزوهای قشنگش بر گونه های خندان، بر لبهای لرزان و بر قلب کوچک و مهربانش تنها گذارم و سالها آرزوی خوشبختی و سعادت بر او طالب گردم .و امروز روزی بود که با گذشتن از آزمونهای الهی دانستم باید برای همیشه خداحافظی کرد وگل را به باغبان مهرش سپرد . 

حرفهای بسیار برای گفتن دارم که باید گفت اما باید تنها گذاشت حرف های دلی را  که از دل برخواسته و رنگ و بوی وداع می دهد . 

کسی که برای همیشه تنهایت می گذارد.....من (علی)