سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بهار 1385 - گل عشق


خانه
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
86301

:: بازدید امروز ::
3

:: موضوعات وبلاگ ::


:: اوقات شرعی ::

:: لینک به وبلاگ ::

بهار 1385 - گل عشق

:: دوستان من ::


مریم گلشن

:: اشتراک در خبرنامه ::

 

:: موسیقی وبلاگ ::

:: مطالب بایگانی شده ::

پاییز 1385
تابستان 1385
بهار 1385
زمستان 1384
پاییز 1384

85/3/28 :: 7:41 عصر


مرگ از زندگی پرسید:

 آن چیست که باعث میشود تو شیرین و من تلخ جلوه کنم؟؟.....

زندگی لبخندی زد و گفت:

دروغ هایی که در من نهفته است وحقیقت هایی که تو در وجودت داری


85/3/4 :: 4:22 عصر


کنم هر شب دعایی

کز دلم بیرون رود مهرش

ولی آهسته ترگویم

خدایا بی اثر باشد


85/2/30 :: 10:5 عصر


    مترسک به آسمان نگریست . آخرین پرستو هم از نظرش ناپدید شد . باد تندی وزید و پوشالهای تنش را با خود برد ، اما قلبش را محکم به خود فشرد آخر پرستوی کوچک به او قول داده بود که باز می گردد پس باید منتظرش می ماند . چه احساس خوبی چون این اولین بار بود که حس می کرد کسی به فکر اوست کسی که مغز پوشالی ، کت پاره و چهره ی ناموزونش را دوست داشت . نام این احساس چه بود. دیروز شنیده بود که پسر کشاورز به دختری که آمده بود از لب چشمه آب ببرد گفته بود : دوستت دارم . دیروز معنی این لغت را نفهمیده بود اما حالا گویی تک تک واجهای آن برایش معنی داشت . دو باره تکرار کرد : پرستو دوستت دارم


85/2/23 :: 12:9 صبح


سراغ ازمن نمیگیری گل نازم

نمیشناسی صدای کهنه سازم

نمی دونی مگه اینجا دلم تنگه

نمی دونی مگر با غصه دمسازم


85/2/10 :: 7:45 عصر


خدایا !

گم کرده ای دارم و آن را در هر کجا جسته ام

اما هنوز نیافته ام

چگونه می توانم آن را بیابم

تا تو مرا قادر به این کار نگردانی ؟

تو به نهانگاه آن آگاه ترینی

اگر خواست تو بر این است که من آن را نیابم

پس خردی مرا عطا کن نا دریابم

که آن هرگز متعلق به من نبوده است

در این جهان بیکران آنچه از آن من است

پیش رویم قرار خواهد گرفت

و آنچه از آن من نیست

هرگز با من نخواهد ماند .


85/2/6 :: 6:58 عصر


من که تسبیح نبودم، تو مرا چرخاندی

مشت بر مهره‌ی تنهایی من پیچاندی

مُهر دستان تو دنبال دعایی می گشت

بارها دور زدی ذهن مرا گرداندی

ذکرها گفتی و بر گفته‌ی خود خندیدی

از همین نغمه تاریک مرا ترساندی

بر لبت نام خدا بود، خدا شاهد ماست

بر لبت نام خدا بود و مرا رقصاندی

دست ویرانگر تو عادت چرخیدن داشت

عادتت را به غلط چرخه‌ی ایما ن خواندی

قلب صد پاره‌ی من مهره‌ی صد دانه نبود

تو ولی گشتی و این گمشده را لرزاندی

جمع کن:رشته ی ایمان دلم پاره شدست

من که تسبیح نبودم، تو چرا چرخاندی


85/1/21 :: 8:35 صبح


دلم برات تنگ شده

سلامی بعد از یه دنیا فاصله بعد از فرسخ ها دلواپسی...

اونقدر دلم واست تنگ شده, اونقدر هوای تو رو کردم که حوصله هیچ چیز و هیچ کس رو ندارم...

می خواستم دیگه برات ننویسم اما...... من به تو وابسته شدم...

نوشتن برای تو, مثل هوائیه که باهاش نفس می کشم...

صحبت برای تو ودر مورد توبا گوشت وخون من عجین شده...

دلم خیلی برات تنگه به اندازه دریای چشمات...

اشک برای ریختن دارم...

نمی دونم چقدر فاصله بین ما مونده...؟

دلم واسه مهربونیات پر می کشه

هر شب چشمامو می بندم به امید اینکه نگاه پر فروغت به خوابای تاریکم روشنی ببخشه

دلم تنگه واسه گرمای وجودت... واسه عطر تنت

دوست دارم به اندازه هر چی شقایق دل تنگه...!