سينه اي كز معرفت گنجينه اسرار بود
كي سزاوار فشار آن در و ديوار بود
ناله بانو زد اندر خرمن هستي شرر
گوئي اندر طور غم چون نخل آتش بار بود
صورتي نيلي شد از سيلي كه چون سيل سياه
روي گردون زين مصيبت تا قيامت تار بود